حماسه کهنه سرباز

نگاهی به «معبر آسمان» مجموعه شعر صالح افشار تویسرکانی

صالح افشار تویسرکانی سال 1338 خورشیدی در تویسرکان متولد شد. دوران تحصیل را در همان جا گذراند و سپس به تهران آمد. سال 1357 به دانشکده خلبانی نیروی هوایی پیوست. تحصیلات دانشگاهی را در دانشکده پرواز مرکز آموزش‌های هوایی «قلعه مرغی» می‌گذراند که بنا به ضرورت و نیاز، وارد تشکیلات فنون هوانوردی شد و تخصص «سوروایل Survival» فن نجات و زنده ماندن خلبان در هنگام اضطرار برای ترک هواپیما را – که یکی از تخصص‌های هوایی در دنیا است – آموخت.

رزمندگان

وی در حال حاضر رئیس مرکز عملیات رزم مشترک و نجات خلبان و استاد دانشکده پرواز است. «معبر آسمان» نام مجموعه شعر صالح افشار تویسرکانی است.

تویسرکانی از دانش‌آموختگان و شاگردان مرحومان استاد علامه محمد تقی جعفری و استاد عبدالحسین زرین‌کوب و دکتر سیدمحمد دامادی و استاد عبدالحسین نوایی و دکتر نصر‌ت‌الله کاسمی و استاد حقیقت و استاد پارسا و همچنین استاد باستانی پاریزی و دیگر بزرگان بوده و از محضر آنان کسب فیض کرده است.

 

در دوران پرافتخار دفاع مقدس از سال 59 تا سال 63 داوطلبانه به جمع دلاور مردان نیروی زمینی درآمد و در لشکرهای 92 زرهی اهواز و 77 پیروز خراسان در چند عملیات آفندی و پدافندی شرکت داشته است.

او از سال‌های جنگ تحمیلی خاطره‌های ناگفته را زمزمه می‌کند و از شهیدان چه‌ها که نمی‌گوید:

چه گویم من ز توفان هویزه

ز رمز و راز بستان هویزه

نبودی تا ببینی زیر آتش

تن سی پاره و جان هویزه

دلم شد مست و مسرور هویزه

تجلی کرد در هور هویزه

تجلی می‌کند انوار رحمان

ز برق آتش طور هویزه

رزمنده‌ای پاک نهاد

مثنوی کهنه سرباز سرهنگ صالح افشار تویسرکانی یکی از زیباترین منظومه‌های این کتاب است:

شرح حال کهنه سربازان نه خواندنی، دیدنی است

باید آمد خط اول، سوت ترکش را شنید

صالح افشار، رزمنده سلحشور، شاعر دلسوخته و ادیب حماسه ‌آفرین، با طبع لطیف و احساسی رقیق و دلی دریایی و روحیات سخت نظامی و مأموریت دشواری چون دوران دفاع مقدس، به خیال افراد جامعه شاید جمع افراد باشد.

هنگام قرائت اشعارش او را شاعر و در کلاس درس فنون هوانوردی، تجسس و نجات خلبان استاد نظامی برجسته، در کلاس معارف جنگ، دانشجویان با خاطرات او از عملیات‌های دفاع مقدس خو گرفته و اشعار حماسی وی را در سرزمین‌های تفتیده خوزستان زمزمه می‌کنند...

جبهه هم معراج دارد طالب دیدار کو

هفت شهر مین اینجا را بگو عطار کو

٭٭٭

در شب جبهه که آتش نقل میدان می‌شود

مین خورشیدی چراغ راه یاران می‌شود

صالح افشار رزمنده‌ای بی‌ادعا و خالی از تکلف و گمنام بود که بارها تا مرز شهادت در نبردهای سخت و تک‌های سنگین پیش رفت.

به قول یکی از پیشکسوتان باید او را «بمب احساسات پاک» نام نهاد. از جمله آثار دیگر او می‌توان به این کتاب‌ها اشاره کرد: کتاب پرواز، سخنی با تفنگ ژسه، شاهد در جبهه جنگ – با مقدمه مرحوم استاد علامه محمدتقی جعفری – نبرد جانسوز، مجموعه خاطرات همرزمان، یادداشت‌های داخل سنگر، مقدمه‌ای بر گلشن راز شیخ محمود شبستری، مقدمه‌ای بر دو بیتی‌های بابا طاهر و فایز دشتستانی، کتاب طوبا، مجموعه شعر و همچنین چندین مقاله: مظاهر غفلت در شعر بیدل، علم لدنی، شناخت علم و...

او مشغول نگارش دو کتاب دیگر است. اینک هیأت معارف جنگ «شهید سپهبد علی صیاد شیرازی» بعضی از اشعار پراکنده‌اش را در حال و هوای دفاع مقدس گردآوری و به عنوان «معبر آسمان» به جامعه ادبی تقدیم کرده است.

خودش می‌گوید: بهترین شعر را شاید یک رزمنده گمنام زیر آتش در خط مقدم با رگبار گلوله‌اش در قلب متجاوزان سروده باشد که زیباترین سرود و حماسه‌ آفرین‌ ترین سرایش پهلوانی در دفاع مقدس در طول جنگ بوده است:

 زیباترین سروده من در شب نبرد / داغ گلوله است به دل‌های دشمنان

و یا:

 کلاس درس ما درگاه عشق است / کتاب ما دل آگاه عشق است

نوشته روی پیشانی شهیدی

حسین (ع) استاد دانشگاه عشق است

مجید افشاری درباره این شاعر می‌گوید:

هستند کسانی که بر این خاک مقیمند

اما نفس عرش خداوند کریمند

نوشتن از بعضی‌ها آسانست درست مثل آب خوردن در ظهر تابستان، اما نوشتن از بعضی‌ها دشوار است درست مثل آب خوردن در ظهر عاشورا (البته اگر در صف امام حسین(ع) باشی). عمو صالح یک کهنه سربازست، اگر یک کهکشان ستاره هم به او سردوشی بدهند بی‌آنکه اعتنایی کند، می‌گوید: اعظم درجه عندالله که آن را شهادت می‌داند.

درباره شهادت هم می‌گوید :حسرت شهادت هیچکدام از امیران و سرداران جنگ را نمی‌خورد الا شهیدان گمنام. همیشه با دیدنش این رباعی را زمزمه می‌کنم:

یک روز به چشم خلق چون مجنونی

یک روز به چشم خلق افلاطونی

چون خوب نگاه می‌کنم می‌بینم

از دایره نام، نشان بیرونی...

استاد منوچهر صدوقی (سها) درباره اشعار و آثار سرهنگ نیز نوشته است: اهل هنر نوعاً دارای عواطفی قوی و برتر از آن، لطیفند و شاید از همین رهگذر است که قدرشناسی اصحاب ادب، موجب دلگرمی و نتیجه ترقی آنان می‌گردد و از سویی دیگر اساساً تقدیر از کار نیک که هنر هم یکی از مظاهر والای آن است، خود کاری است نیکو و یعنی از مصادیق اعمال صالحه است. و این معنی هم معلوم است که وقت آدمی از شنیدن وقوع کار خوش می‌گردد.

از این روی، چون شنیدم که مجلسی در مقام تقدیر از کوشش‌های ادبی آقای سرهنگ صالح افشار تویسرکانی رزمنده شاعر عارف منعقد خواهد گردید وقت من خوش شد تا جمعی گردهم آیند و از این شاعر صافی دل اهل صفا و خلوص و محبت و در واقع از خود خوبی‌ها و نیکویی‌ها سخن گویند، سعی تو مشکور باد و وقت تو خوش، ای وقت تو خوش که وقت ما کردی خوش. خود، خوش باشید و دل‌ها خوش گردانید، کس چه می‌داند، شاید همین خوش گردانی دل‌ها سبب ارتقا به خشنودی حق گردد. رضی‌الله عنهم و رضوا عنه.

گوشه‌هایی از مثنوی «کهنه سرباز» بدین گونه است:

پیش چشمم لاله خندان می‌شود

 چشم من جای شهیدان می‌شود

از زمانه دور می‌گردد دلم

 قاب عکس نور می‌گردد دلم

کاش می‌شد ماند و از اینجا نرفت

ماند و سوی شهر پر غوغا نرفت

کاش می‌شد کنج دنج خاکریز

 چشم خواب آلود می‌شد اشک ریز

آه آن فوج کبوتر رفته‌اند

 آه سرداران بی ‌سر رفته‌اند

لاله‌ای دیدم غریبانه به دشت

پادگان «دژ» زیاد من گذشت

آه اینجا «دژ»، «دژ» عرش خداست

 همچو عرش کبریا محکم بناست

دسته ها :
12:4

عملیاتی با تکنیک "وجعلنا"

حاج احمد طی دو مرحله به اتفاق صغیرا‌،‌مؤذن، قنبری و بچه‌های اطلاعات و عملیات از اروند عبور کردند.رفت توی ساحل دشمن و موانع و خط آنها را از نزدیک بررسی کرد و برگشت. این بررسی‌ها به کارش ظرافت بخشید و او را مطمئن‌ تر کرد.

شاید عموم مردم ندانند که فرزندانشان چگونه شهید شدند تحت سرپرستی چه کسانی بودند و چگونه از آنها استفاده شد حاج احمد نمونه هزاران فرماندهی است که وجودش می‌سوخت برای اینکه نیروهایش را حفظ کنند آنها را سالم به خط دشمن برسانند و اهدافی را که در واقع اهداف اسلام بود، تصرف کند به همین دلیل همیشه خطر، زحمت و فشارها را روی گرده خود می‌گذاشت تا بتواند به ساده ‌ترین و آسان ‌ترین وجه عملیات را به سرانجام برسانند.

غواص

شناسایی‌ها را انجام داد و سپس در یک دوره ده روزه، از نیروی عادی غواص تا فرمانده دسته و معاون گروهان و گردان را به ساحل دشمن توجیه کرد. تک درختی بود که از آن بالا می‌رفتند و به وسیله دوربین تک تک سنگرها‌ نقطه‌ای که باید شکسته می‌شد معبر و راهکارها را به نیروهایش نشان می‌داد و به تک تک شان می‌گفت هر کدام از کجا وارد شوند بپیچند به چپ یا به راست و ... پس از این توجیه برای تمام نیروها مشخص شده بود که چه باید بکنند. و وظیفه خودشان را خوب می‌دانستند واقعاً غواصان گردان حاج احمد مانند یک فرمانده لشکر که می‌خواهد جنگ را اداره کند نسبت به خط دشمن وضعیت وجزئیات آن مسلط بودند.

کار دیگری که انجام داد و فکر می‌کنم هیچ کدام از گردان‌های غواص لشکرهای دیگر اروند انجام ندادند این بود که قبل از عملیات نیروها را به آب اروند آشنا کرد و در این آب مانور عملیات انجام داد می‌آمد اصرار می‌کرد که باید در این آب تمرین کنیم. برای اینکه هراس بچه‌ها از بین برود می‌گفت: من باید این اضطراب را بشکنم.

در عملیات سه محور حرکت داشتیم که هر محور باید از یک نهر عبور می‌کرد. وقتی یک باره 150 تا 160 غواص از نهرها تا لب اروند حرکت کنند کافی است یکی ‌شان را آب ببرد و دشمن او را بگیرد کار عملیات تمام است و اگر تمرین نکنیم مشکل ایجاد می‌شود و تأثیر زیادی در موفقیت دارد بدون اینکه قرارگاه را در جریان قرار بدهیم  پیشنهادش را پذیرفتم.

حاج احمد از سه نهرعلی‌شیر، بلامه و مجری بچه‌هایش را وارد آب کرد.شروع کردند به کار غواصی و رفتند تا لب اروند و دوباره همان راه را برگشتند. مسیر نقطه‌ رهایی را توجیه شدند و اروند را از نزدیک دیدند. شب بعد هم این عمل را دوباره تکرار کردند.

وقتی حرکت بچه‌های غواص را دیدم احساس کردم که شکستن خط برای اینها بسیار سهل و آسان است. بر خط دشمن مسلط بودند و هر کدام کارشناس خط اروند به شمار می‌آمدند.

یکی دو شب مانده به عملیات، جلسه‌ای داشتیم و باید فرماندهان گردان‌ها طرح خودشان را برای شکستن خط دشمن بیان می‌کردند.

فرماندهان چند لشکر توی آن جلسه بودند. همه گزارش‌ خودشان را دادند. حاج احمد روی بیان شیوه و تاکتیک خودش وسواس داشت فکر می‌کرد ممکن است لو برود و دشمن مطلع شود. علی ‌رغم اینکه از لحاظ درجه حفاظتی جلسه قرارگاه بسیار بالاتر از طرح این مسائل بود ولی او وسواس و تردید داشت. اصرار کردم توضیح بدهد. صحبت‌های او توجه همه افراد را جلب کرد. انگار کسی حتی نفس هم نمی‌کشید همه سراپا گوش بودند که این جوان قد کوتاه و جسور که موضوع تک تک کلماتش رو در رو شدن با مرگ است. چه می‌گوید.

بحث بر سر مسائل معمولی نبود، بحث این بود که کسی می‌خواست برود توی گودال آتش و با مرگ کشتی بگیرد و داشت تشریح آن صحنه‌ها را می‌کرد. حاج احمد موقع صحبت جسارت و ابهت خاصی داشت بعضی‌ها که او را می‌شناختند فکر می‌کردند که غلو می‌کند آقای علایی فرمانده قرارگاه پرسید: آقای امینی اگر دشمن وسط آب تو را دید چه می‌کنی؟

این پرسش جوابی نداشت غواص چکار می‌توانست بکند اما حاج احمد بلافاصله جواب داد "و جعلنا" می‌خوانیم.

با اطمینان هم گفت:‌بعدش من قضیه عملیات بدر را تعریف کردم که همین آیه وجعلنا ابزار مهمی برای حفظ بچه‌ها در آن عملیات شد. حاج احمد گریه‌اش گرفت و روضه‌ای خواند گفت ما با توسل به حضرت زهرا و امید به خدا و دعای حضرت امام این کار را خواهیم کرد شما هم نگران نباشید.

جایی در کنار رود اروند برای گردان غواص در نظر گرفته شده بود. و نیروها دو سه روز زودتر به آنجا منتقل شدند. برای نیروها در قرارگاه فرماندهی جلسه‌ای گذاشتیم. در آنجا برایشان صحبت کردیم. جلسه عجیبی بود شاید توی تاریخ چنین جلساتی نبوده باشد از معنویتی که بچه‌ها داشتند شور و التهابشان حاج احمد از افراد عادی آدم‌هایی ساخته بود که نشاید عرفای بزرگ که در سن پیری به مراحل بالا می رسند به پایشان نمی‌رسد شب‌ها اگر قدم به نخلستان‌های بهمن شیر می‌گذاشتی پای هر نخل یک نفر را می‌دیدی که دارد نماز می‌خواند.گریه می‌کند و دست به دعا برداشته است. امکان نداشت در گردان حاج احمد یک نفر برای نماز شب بیدار نشود و گریه نکند.

شهید حاج احمد امینی

شب عملیات اتفاقی افتاد که بر اساس چیزی که قبلا پیش‌بینی کرده بودیم تمام نظریه‌هامان درباره اروند رود به هم ریخت. پیش بینی کرده بودیم شب عملیات شبی است که مد دریا کامل‌ ترین وضعیت را دارد. در این وضعیت مدت ساکن و راکد بودن آب چیزی در حدود بیست دقیقه بود. پیش‌ بینی کرده بودیم درا ین مدت تا شروع جزر، که حرکت آب ملایم است بتوانیم خودمان را به ساحل دشمن برسانیم یا حداقل اینکه بخش عمده‌ راه را رفته باشیم. پیش‌ بینی‌هامان این بود که هوا خوب است و آب ساکن و آرام. در آن لحظات انگار خدا می‌خواست بگوید که اینها بچه‌های خود من هستند و شما کاره‌ای نیستند تحلیل‌هایتان هم به درد خودتان می‌خورد من می‌خواهم خودم آنها را ببرم.اینها خدایی هستند و مسئول حرکتشان خودم هستم. البته در آن موقع به این نتیجه نرسیده بودیم در آن ساعات همه‌اش اضطراب و نگرانی داشتیم.

وقتی بچه‌ها رفتند کنار ساحل. یزدانی با من تماس گرفت. بعد از او هم حاج احمد با من صحبت کرد گفت: اصلاً نمی‌شود بروی.

پرسیدم: چرا؟

گفت: این قدر موج زیاد است که اصلاً اجازه نمی‌دهد وارد آب بشویم.

رفتم سمت بچه‌ها. دیدم موج آنقدر زیاد است که نیروها را می‌کوبد به کناره ساحل. برگشتم توی سنگر و دوباره با حاج احمد تماس گرفتم پرسیدم: موضوع چیه؟

گفت: موضوع خاصی نیست. آقای یزدانی می‌گوید شدت جزر و مد دریا زیاد است منتها ما مشکلی نداریم شما بگویید بروید می‌رویم.

گفتم پس راه بیفتید ولی قبل از این که وارد آب شوید اول متوسل شوید به حضرت زهرا و دعای توسل بخوانید. حضرت زهرا را واسطه قرار بدهید و بعد وارد آب شوید.

شدت امواج فروس چهار بود یعنی بدترین شرایط ممکن در چنین آبی قایق نمی‌تواند حرکت کند و طبیعی است که غواص‌ها لای امواج گم می‌شوند اما هیچ شکی ندارم که دست‌های غیبی دور بچه‌ها را گرفتند و آنان را به ساحل دشمن رساندند. بنا به تحلیل مادی حرکت و پیشروی در آن آب امکان نداشت و امواج اجازه نفس کشیدن را به بچه‌ها نمی‌داد چه رسد که بتوانند غواصی کنند و از میان امواج به طول سه یا چهار متر جلو بروند.

بچه‌ها وارد آب شدند و حرکت کردند. اضطراب ما وقتی بیشتر شد که خدا خواست ما را امتحان کند و همه چیز به هم ریخت تا هیچ نقشی در روند کار نداشته باشیم ده دقیقه‌ای گذشته بود که یکی از غواص‌ها برگشت و گفت: شدت آب به قدری بود که همه‌مان را سر و ته کرد. ستون‌مان به هم ریخت و من یک وقت دیدم که توی ساحل خودمان هستیم.

بعد از این حرف کاملاً قطع امید کردیم با توجه به شوخی‌های قبل از حرکت غواص‌ها که به هم وعده می‌دادند مثلاً در ساحل کشور کویت همدیگر را می‌بینیم یا توی شکم نهنگ و کوسه‌ها یا وسط دریا و فلان جزیره همه اینها در نظرمان آمد.سی دقیقه‌ای گذشته بود که یک مرتبه بیسیم حاج احمد به صدا درآمد گفت:‌هاشم هاشم. احمد...

شروع کرد به صدا زدن من خدا می‌داند که توی آن لحظه‌ها چه حالی پیدا کرده بودم اول باور نمی کردم که به ساحل دشمن رسیده باشد و به ذهنم خطور کرد که توی ساحل خودمان هستند. ولی وقتی شروع کرد با صدای آهسته و ته حلقی حرف زدن. یقین کردم به ساحل دشمن رسیده‌اند.

حاج احمد گزارش اولش را داد با رمز گفت که به ساحل آن طرف رسیدم و با نیروهایم یک  جا رسیده‌ایم. عجیب اینکه دقیقاً به نقطه‌ای که آرزویمان بود به آنجا برسند و در شناسایی هیچ بار به آنجا نرسیدیم. رسیده بودند درست رو به روی یادگار قشله .زودتر از زمان پیش‌بینی شده رسیده بودند خیلی وقت داشتیم گفتم صبر کند تا ببینیم چه پیش می‌آید گفتم صغیرا و مؤذن دو فرمانده گروهان حاج احمد را که باید از محورهای دیگر عمل می‌کردند صدا بزند گفت: با آنها تماس ندارم.

گفتم: منتظر باشد تا همراهانمان برسند.

منظورم یگان‌هایی بودند که در چپ و راست ما عمل می‌کردند.

باز هم سه چهار بار با هم تماس داشتیم گفت من توی باغ هستم.

یعنی اینکه داخل میدان مین دشمن شده‌ام.در همین حین صغیرا نیز اعلام کرد که به خط دشمن رسیده است یک ربع ساعت گذشت.به بچه‌ها گفتم توی میدان مین شروع به کار کنند حاج احمد در تماس آخرش گفت که از خط دشمن گذشتم و رفتم پشت خط.

وارد خط دشمن شده و نیروهایش را تقسیم کرده بود هر کدام کنار در یک سنگر. حتی خودش رفته بود توی بعضی از سنگرها و سرکشی کرده بود.عجیب‌ تر اینکه موذن می‌رود توی یکی از سنگرها چای داغ آماده بود می‌نشیند چای می‌خورد و می‌آید بیرون.

زمان شروع عملیات رسید. رمز را گفتم و این اولین عملیاتی بود که تقریبا با خیال آسوده و با اطمینان خاطر رمز را اعلام کردم. پس از آن نیروها شروع کردند به پاکسازی ساحل دشمن. در کمتر از ده دقیقه. تمام آتش ساحل دشمن که روی اروند می‌ریخت قطع شد.

حاج احمد ابتکار دیگری نیز به خرج داده بود که شاید وقتی بیان شود کسی نتواند آن را قبول کند همراه خودش چراغ گردان آب بندی شده برده بود، از همین‌هایی که وقتی می‌خواهند جاده را تعمیر کنند می‌گذارند جلوی راه تا هنگام شب تصادف نشود یک مرتبه دیدیم تمام ساحل دشمن روشن شد و چراغ‌ها شروع کردند به چشمک زدن .قایق ها خیلی‌ راحت و سریع راهشان را پیدا کردند و پر گاز رفتند به طرف محل پاکسازی شده تا نیروها ادامه کار بدهند.

در همین حین تماس ما با حاج احمد قطع شد او اولین شهید گردان 410 غواص بود.

دسته ها :
11:41

اولین شهید گردان 410

شب عملیات اتفاقی افتاد که بر اساس چیزی که قبلاً پیش‌ بینی کرده بودیم تمام نظریه‌هامان درباره اروند رود به هم ریخت. در آن لحظات انگار خدا می‌خواست بگوید که اینها بچه‌های خود من هستند و شما کاره‌ای نیستید تحلیل‌هایتان هم به درد خودتان می‌خورد من می‌خواهم خودم آنها را ببرم.

شهدا

برای اولین بار بود که می‌خواست چنین عملیاتی صورت گیرد. تاکنون در رودخانه‌ای خروشان و وحشی همچون اروند، عملیاتی انجام نداده بودیم. منطقه عملیات باتلاقی بود. مناطق راس‌ البیشه،‌فاو،‌خورعبدالله و حد فاصل خور و اروند. این عملیات به دنبال سه عملیات بزرگ، و تقریباً با موفقیت کم انجام می‌گرفت. والفجر مقدماتی،‌خیبر و بدر سه عملیات بزرگ بودند که با عدم موفقیت مواجه شدند یا اینکه موفقیت‌هایشان در مقابل اهدافی که برای عملیات ترسیم شده بود کم و ناچیز بود. با توجه به اینکه این عملیات از سه عملیات قبلی سخت‌ تر و پیچیده ‌تر بود این ترس وجود داشت که نتیجه آن هم به مانند عملیات قبلی باشد این نتیجه می‌توانست تأثیر عمیقی بر روند جنگ بگذارد.

مشکلی که مختص لشکر ثارالله بود و تاثیر زیادی در سرنوشت نیروهای خط شکن و غواص‌ها داشت، عرض رود اروند بود. عرض اروند در محدوده عملیاتی لشکر 41 ثارالله و تیپ المهدی عریض‌ ترین نقطه آن بود. جایی بود که به دریا وصل می‌شد و شدت جزر و مد در آن بیشتر از سایر نقاط بود. ساحلی که آب در موقع جزر و مد آن را فرا می‌گرفت. بسیار وسیع و گسترده بود در زمان جزر ساحل بزرگ باتلاقی در مقابل داشتیم که صد تا صد و پنجاه متر به عرض آن در حالت مد اضافه می‌شد و عملاً عرض اروند به 1300 تا 1400 متر می‌رسید.گاه این عرض به دو کیلومتر می‌رسید زیرا در حالت عادی نهرها پرآب می‌شدند ولی چون لایروبی نشده بودند، آب نهرها سرشکن می‌شد به تمام نخلستان‌ و آن را فرا می‌گرفت حتی آب به جاده پشتی می رسید که فاصله‌اش در حالت عادی با اروند چهار تا پنج کیلومتر بود.

پس از محول کردن ماموریت اولین موضوعی که باید به طور جدی دنبال می‌کردیم موضوع کار غواصی بود. باید خط دشمن را با نیروی غواص می‌شکستیم و پشتیبان نیروی غواص باشیم و بتوانیم اهداف دیگر را دنبال کنیم برای شکستن خط بهترین و ورزیده ‌ترین گردانمان گردان حاج احمد بود.باید پی این کار را می‌گرفتیم.

یکی دیگر از ویژگی‌های خاص حاج احمد انتخاب نیروهای خاص بود. می‌رفت توی همه معاونت‌های لشکر جستجو می‌کرد و نیروهایش را برمی‌گزید.می‌دیدی یک نیرو از مخابرات گرفته ، یک نیرو از پرسنلی، یکی از تدارکات و ... حتی سه چهار تا از بچه‌های اصفهان را جذب کرده کسانی مثل صغیرا، مؤذن و قضاوی اینها عصاره‌ بچه‌های اصفهان در شرق کشور بودند صغیرا و مؤذن دو تا از فرماندهان گروهان حاج احمد شدند. یا کسی مثل قضاوی نیروی تدارکات لشکر بود. همه نیروها دارای روح معنوی بالا و شجاعت ویژه‌ای بودند به راستی که این گردان مرکز شجاعان لشکر شده بود.

صد و هشتاد نفر را به عنوان غواص انتخاب کرد. در سرچشمه یک دوره آموزش شنا ترتیب داد و شنا یاد گرفتند. البته کادر گردان قبلا آموزش دیده بود پس از آن،‌آنها را منتقل کردیم به بندرعباس. کار منطقه دریایی. مکانی را که متروکه بود برای کار با جزر و مد دریا در نظر گرفت.در زمان جزر و مد شدت امواج دریا بسیار زیاد است موج‌های دو متری‌،‌چهار متری و کمتر و بیشتر. طبیعی است برای بچه‌هایی که تا قبل از آن توی آب شیرین کار کرده بودند شنا و غواصی در دریا بسیار سخت و طاقت‌ فرسا بود اما باید آشنا می‌شدند و با آب دریا به هنگام جزر و یا مد دست و پنجه نرم می‌کردند.

رفتم برای بازدید. دیدم بچه‌ها از بس توی جریان‌های شدید جزر و مد کار کرده‌اند که قسمت هایی از بدنشان تاول زده است و از بس آب شور به زخم‌هایشان خورده از درون زخم شده است. آب شور دریا به چشم بعضی‌هایشان آسیب رسانده بود. این مسائل را باید می‌دیدی و گرنه در گفته آنها یا حاج ‌احمد نمی‌توانستی چنین چیزی را استنباط کنی از بس که عشق انجام عملیات را داشتند با دیدن و توجه به گفته‌ها و شوخی‌ها این چیزها در می‌آید.

نیروها را منتقل کردیم به سد دز. باز یک دوره فشرده غواصی بود و تمرین تیراندازی. پس از آن گردان منتقل شد به بهمن شیر. رود بهمن شیر شبیه و نزدیک اروند بود. توی نخلستان‌های نرسیده به چوبیده چادر زدند اما به دلیل مسائل حفاظتی بیشتر از اتاق‌های گلی مردم محلی استفاده شد.

در آنجا نیروها آموزش‌های عملیاتی را شروع کردند ،حرکت در ساحل ،شکستن خط، حرکت در زمین باتلاقی، حرکت ستونی، و ...برای حرکت در موقع جزر و مد دریا دست به ابتکاراتی زده بودند اگر توی آب نیروها متوقف می‌شدند و پشت سر هم حرکت می‌کردند هیچ وقت نمی‌توانستند به سلامت به ساحل دشمن برسند.

در بهمن شیر بیشتر کارهایی که صورت می‌گرفت کارهای تاکتیکی بود نحوه حرکت، شیوه رسیدن به خط دشمن، برخورد با جزر و مد و... رود بهمن شیر شبیه اروند بود و بخش عمده جزر و مد اروند، در اینجا صورت می‌گرفت.

ضمن اینکه ساحل بهمن شیر دقیقاً شبیه ساحل اروند بود. ساحل باتلاقی نخلستان‌های اطراف ساحل، راه‌ها و جولان ها. البته شدت جزر و مد در اروند خیلی بیشتر از بهمن شیر بود.

یکی از کارها و آموزش‌ها شیوه حرکت در آب بود برای اینکه نیروها را آب نبرد. در دهانه خلیج فارس شدت جزر و مد زیاد بود و بچه‌ها را به سمتی می‌برد. آنچه هنگام کار مهم بود رسیدن به نقطه مورد نظر در ساحل دشمن بود باید همه نیرو یک جا در نقطه مورد نظر پیاده می شدند و اگر یکی یکی می‌رسیدند هیچ کاربردی نداشتند ضمن اینکه همه‌ شان به شهادت می‌رسیدند.

حاج احمد برای این کار شیوه‌های مختلفی را در نظر گرفته بود.در مرحله اول اصرار داشت نیروها که وارد آب می‌شوند با همراه هم باشند منتهی این کار به سادگی میسر نبود در بهمن شیر که به نسبت اروند جز و مد آن به مراتب کمتر بود می‌دیدی گاه یک نفر که وارد آب می‌شود در ساحل آن طرف دو کیلومتر دورتر از آب بیرون می‌آمد.دو راه حل برایش در نظر گرفته بود :یکی شیوه دست دادن به هم بود یکی دست چپش را می‌داد و دیگری دست راستش را. بعد داخل آب حرکت می‌کردند شیوه دیگر استفاده از طناب بود. طناب را در فواصل مساوی گره می‌زدند و هر کس یک گره را می‌گرفت و متصل به هم حرکت می‌کردند. این روش موفق‌ تر و کارآمد تر از روش قبلی بود.

لباس غواصی با توجه به نوع و جنس آن بچه‌ها را در سطح آب شناور نگه می‌داشت حاج احمد تلاش بسیاری کرد تا نیروها را با این لباس‌ها و مهماتی که حمل می‌کردند هماهنگ کند. باید توجه داشت نیرویی که می‌خواهد خط ‌شکن باشد و از ساحل اروند عبور کند هیچ وقت نمی‌تواند تجهیزات عمده‌ای را همراه خود ببرد. عموم سلاح‌هایی هم که به آنها دسترسی داشتیم در آب کارایی خودشان را از دست می‌دادند. از لحظه‌ای که بچه‌ها وارد آب می‌شدند تا لحظه‌ای که به ساحل دشمن رسیدند حداقل یک ساعت در نظر گرفته بودیم.در این ساعت و با توجه به شدت جزر و مد و باتلاقی بودن کناره ساحل، تمام سلاح‌ها و مهماتی که به همراه داشتند مستهلک و غیرقابل استفاده می‌شد. در دنیا برای این کارها نیروی نفوذی از سلاح‌های ویژه ضد آب استفاده می‌کنه نه آن سلاح‌های ابتدایی که در اختیار داشتیم.

کار بعدی، شناسایی ساحل دشمن بود مانند همه عملیات دیگر تا خودش نمی‌رفت خط دشمن را از نزدیک وارسی نمی‌کرد با اطمینان نیروهایش را حرکت نمی‌داد. وقتی با اطمینان حرکت می‌کرد که نقطه‌ای را که می‌خواست بشکند از نزدیک می‌دید و شناسایی می‌کرد این روش او بود در عملیات قبلی نیز به کمک بچه‌های اطلاعات و عملیات از میدان‌های مین عبور می‌کرد و همه چیز را خوب می‌دید اینکه نیروهایش کجا استراحت کنند کجا بایستند چگونه خط را بشکنند به کجا آرپی‌جی شلیک کنند و...

حاج احمد طی دو مرحله به اتفاق صغیرا‌،‌مؤذن، قنبری و بچه‌های اطلاعات و عملیات از اروند عبور کردند.رفت توی ساحل دشمن و موانع و خط آنها را از نزدیک بررسی کرد و برگشت. این بررسی‌ها به کارش ظرافت بخشید و او را مطمئن‌ تر کرد.

شاید عموم مردم ندانند که فرزندانشان چگونه شهید شدند ؟

دسته ها :
11:37
X