میدان شهدا نشانی از17 شهریور ندارد

راهی میدان شهدا، در شرق تهرانم و گرمی ظهر شهریور تهران، عطش این تن روزه‌دار را دامن می‌زند. در حالی که ذهنم خیلی قدیم‌ ترها را می‌کاود .به ایستگاه میدان شهدا می رسم. تردد ماشین‌ها، رفت و آمد آدم‌ها، هوای گرم و صدای گوشخراش بوق ماشین‌ها، رشته‌ افکار آدم را پاره می‌کند. اما در پس این شلوغی و گرمی هوا، سکوتی ذهن و دل مرا مشغول کرده بود؛ مشغولیتی که مرا به آرامش می‌رساند؛ آرامشی که از دل تاریخ برمی‌خاست.

میدان شهدا

 پارادوکس ساختمان‌های نو و کهنه در اطراف میدان از یک سو قدمت میدان را به رخ می‌کشد و از سویی سرزندگی کنونی‌اش را، یعنی که این همه سال گذشته و اینجا زندگی هنوز جریان دارد و از قضا آنقدر این جریان تند و بی‌ وقفه است که انگار همه فقط عجله دارند برای رسیدن؛ از «حال» سریع می‌گذرند تا به «آینده» برسند، «گذشته»‌های پشت سر،متروک شده و غبار گرفته‌اند،10 دقیقه قبل هم، از سنخ همین گذشته‌هاست، چه رسد به 32 سال قبل که حالا برای یافتنش در این میدان باید بگردی ببینی چند نفر از 17 شهریور 1357 مانده‌اند که حالا بخواهد چند نفرشان یادشان باشد یا نه! و این کار مرا سخت می‌کند، منی که پی ‌گذشته‌ای می‌گردم که 32 سال از آن می‌گذرد و از دور دست ‌ها با دست تکان دادنی ذهن مرا قلقلک می‌دهد. به سراغ کسانی می‌روم که رنگ و بوی گذشته را دارند و فقط روزگار دستی به سر و روی آنها کشیده و خاطراتشان کمی رنگ فراموشی به خود گرفته است. تعجبی هم نیست. آخر همین دیروز که نبوده است، 32 سال می‌گذرد از جمعه خونین مردم در میدان ژاله، 32 سال می‌گذرد از 17 شهریور 57، رسم روزگار همین است؛ به ناگاه همه چیز را به یغما می‌‌برد و پشت دیوار تاریخ می‌نشاند.

جمعه خونین لاله :

مردم آمده بودند راهپیمایی، خبر حکومت نظامی هم دیر رسیده بود؛ البته اگر زود هم می‌رسید. کسی وقعی نمی‌نهاد. جان مردم به لبشان رسیده بود و ترجیح می‌دادند همین جان به لب رسیده را کف دست بگیرند و وسط خیابان فدای آزادی شان کنند. زن و مرد و کوچک و بزرگ جمع شدند میدان ژاله.

مأموران شاه هم تجهیزاتشان کامل بود. تانک آورده بودند، جنگ شده بود انگار! چند باری فرمانده میدان به مردم دستور پراکنده شدن داد و بعد... آتش! مثل برگ ‌ها که بر اثر باد می‌افتند، مردم روی زمین می‌ریختند، جوی‌های خون، کف خیابان شکل می‌گرفت...

در حرکت اجتماعی- مذهبی 17 شهریور 57 همچون راهپیمایی بزرگ عید فطر 13 شهریور 57 مردم بار دیگر نفی سلطنت و تغییر نظام را خواستار شدند در این راهپیمایی همچنین مردم با گل وگلاب و نقل، از نظامیانی که در خیابان‌ها مستقر بودند، استقبال کردند. از نگاه دربار پهلوی این شیوه از مخالفت که با دفع حکومت و جذب ارتش همراه بود، باید هر چه زودتر متوقف می‌شد، چرا که ادامه آن موجب تزلزل هر چه بیشتر پایه‌های حکومت می‌گردید. برپایی حکومت نظامی تنها چاره پیش رو بود. مقامات بلند پایه نظامی و امنیتی حکومت بیش از دیگر دولتمردان به ایجاد حکومت نظامی تأکید می‌کردند. در واپسین ساعات روز شانزدهم شهریور اعلامیه برقراری حکومت نظامی در تهران و 11 شهر دیگر نوشته شد.

مردم قرار تجمع 17 شهریور را در میدان ژاله گذاشتند. طعم تلخ آن حکومت سیاه ساعت 9 صبح به مردم حاضر در میدان چشانده شد و با گشودن رگبار مسلسل صدها کشته و هزاران مجروح، راه رسیدن به انقلاب را معبر گشایی کردند. میدان ژاله تبدیل به شهر ویرانی شد؛ ویرانه ای که بنای انقلاب را رشید تر کرد.

شهری ویران :

اینک در دوران ثبات و قوام انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، مجال آن است تا خاطره خون و خطر زنان و مردانی را مرور کنیم و به تکریم شهیدانی بپردازیم که بر قله افتخار ایستاده‌اند و شمیم خونشان دشت به دشت در گذر شتابناک زمان، شامه نواز تاریخ است.

بار دیگر موسم عطر افشانی شهدای 17 شهریور سال 1357 در میدان ژاله فرا رسید، میدانی که امروز به یک چهار راه تبدیل شده و جز یک تغییر نام چیزی از حادثه آن روز به یاد ندارد! به راستی حکایت چنان کیمیا مردمانی چگونه در قالب الفاظ مادی خواهد گنجید؟! چه رازها در خود دارد میدان شهدا، که روایت راویانش به رنگینی رنگ‌های رنگین کمان است. سهم من از این قوس و قزح، فقط پر رنگ ‌تر کردن لحظه های مهجور و کمرنگ میدان ژاله شهریور ماه 57 است. خانم «غفاری» که اکنون 55 ساله است می‌گوید: آن روز صبح برای خرید نان از خانه بیرون آمدم، اوضاع خیلی نا آرام بود، وضعیت مثل همیشه نبود. مردم دسته - دسته به سمت میدان ژاله می‌رفتند و نیروهای نظامی به سوی آنها تیراندازی می‌کردند. جمعیت زیادی از زنان و مردان دیده می‌شد، البته تعداد مردان جوان بیشتر بود. وقتی به سمت آنها تیراندازی می‌شد همه فرار می‌کردند و به خیابان‌های فرعی پناه می‌بردند. صدای گلوله و آژیر آمبولانس لحظه‌ای قطع نمی‌شد. من از ترس جرأت نمی‌کردم به میدان ژاله بروم. همانطور بهت زده کنار دیگران سر کوچه ایستاده بودم و افرادی را که تحت تعقیب نیروهای نظامی بودند از یک کوچه باریک فراری می‌دادیم. عمق فاجعه به حدی بود که بسیاری از مردم کنترل کارهای ارادیشان را از دست داده بودند. این وضعیت از صبح شروع شد و تا غروب آفتاب ادامه داشت. در حادثه آن روز بسیاری کشته شدند. اتفاقات 17 شهریور آن سال این محل را به یک شهر ویرانه تبدیل کرد.

نبردی نابرابر :

هوا کمی خنک شده و من تشنه ‌تر شده‌ام، تشنه شنیدن وقایعی که امروز به خاطره تبدیل شده‌اند و راویان آن با افتخار از آن یاد می‌کنند. بیشتر آدم‌هایی که می‌بیینم، جوان‌های دیروزی هستند که برف سپیدی روی موهای سرشان نشسته و نسیم ناملایمی روی خاطراتشان وزیده است. اما از گفتن هر آنچه به یاد دارند، دریغ نمی‌کنند. «محمد علی شفاعت» پیرمرد سرزنده‌ای است که کاسب بازار است. وقتی از سن و سالش می‌پرسم می‌گوید، زیر صد سال دارد‍! او می‌گوید: روز جمعه 17 شهریور 1357 حکومت نظامی اعلام کرده بودند. با وجود انتشار اعلامیه‌های حکومت نظامی، مردم به خیابان‌ها ریختند و به سمت میدان ژاله به حرکت درآمدند. از جلوی مدرسه علوی یک مینی ‌بوس آمد و با بلندگو اعلام کرد «آقای خمینی گفته‌اند در راهپیمایی شرکت کنید و نترسید» من وسط میدان ژاله به چشم خودم دیدم که از هلی‌کوپتر به سمت مردم تیراندازی می‌کردند. مردم بی‌دفاع در حالی که فریاد«الله اکبر» و «لا اله الا الله» سرمی‌دادند، به این طرف و آن طرف می‌دویدند.

شایعه شده بود نیروهای داخل هلی‌کوپترها اسرائیلی بودند که مردم را به رگبار مسلسل می‌بستند. هلی‌کوپترها ایرانی بود و نیروهای آن مشخص نبود.

در ساعات اولیه که فقط تیر هوایی شلیک می‌کردند، همه ما وسط خیابان نشسته بودیم. خانم‌ها ساندویچ‌ های خانگی شامی، کوکو و نوشابه در بین جمعیت پخش می‌کردند و همین باعث شده بود صمیمیت و همدلی صادقانه‌ای در بین ما به وجود آید. طوری که وقتی یکی از دوستان ما گفت، حالا چای می‌خواهیم، خانمی که منزلش همان اطراف بود رفت و با یک سینی استکان و یک کتری بزرگ چای برگشت. همه در راه فرمان امام‌(ره) جان فدا می‌کردند.

خاطرات آن روزها زیاد است و همه را نمی‌شود گفت. اگر حافظه‌ام خوب بود همه را می‌گفتم اما چه کنم که متأسفانه فراموش کرده‌ام؛ وگرنه به اندازه یک کتاب حرف از آن روزها داشتم.

توطئه ننگین :

از همان روزها این شایعه در سطح کشور پراکنده شد که سربازان اسرائیلی در این کشتار وحشیانه دست داشته‌اند. مردم باور نمی‌کردند که هموطنان نظامی‌ شان اینچنین به روی آنها آتش بگشایند. اما ساواک با جدیت تمام در پی تکذیب این شایعه بود. آن زمان غیر از این سخنان، دلیلی در دست نبود که شرکت سربازان اسرائیلی و یهودیان صهیونیست را ثابت کند. اما بعدها مطبوعات جهان پرده از این توطئه ننگین برداشتند.

مطبوعات اسرائیل فاش ساختند، اسرائیل و مقامات دفاعی این رژیم، در اوج تظاهرات ملت ایران، برای سرکوبی میتینگ‌ها و راهپیمایی ‌ها،اسلحه و تفنگ گازی در اختیار شاه گذارده بودند. همچنین دولت اسرائیل یک گروهان کماندویی ورزیده و متخصص سرکوب عملیات شهری را به وسیله هواپیماهای شرکت «ال.آل» به تهران اعزام داشت که تابع اداره اطلاعات ارتش رژیم صهیونیستی است.

گلوله‌ها به قصد کشت:

حدود یک ساعت به افطار مانده و من هنوز در میدان شهدای سال 89 هستم، انگار راه رفتن عابران خسته میدان شهدا تندتر شده و من بی توجه به زمان، لای صفحات تاریخ کوچه و بازار قدم می‌زنم؛ تاریخی که روزی مرا هم به قعر خود خواهد کشاند،درست مثل حالا که همه رهگذران میان این شلوغی‌ ها فردا را از یاد برده‌اند و اگر به تقویم نگاهی نیندازند، دیروز را هم از خاطر خواهند برد. روزی که این میدان در هیمنه‌ای از آتش قرار گرفته بود و مردم در میان گلوله و آتش در شهر و محل زندگی خود هراسان می‌دویدند. افسوس می‌خورم که قطار زمان چگونه همه چیز را می‌بلعد.

یکی دیگر از شاهدان حادثه 17 شهریور می‌گوید: ما آن روز برای صرف ناهار، در خیابان نارمک مهمان یکی از اقوام بودیم. موقع برگشت شاهد ازدحام جمعیت بودیم، هوا گرم بود و میدان ژاله به خاطر آتش سوزی‌ ها و شلیک گلوله گرم‌تر شده بود. این تظاهرات و راهپیمایی‌ ها همیشه بود اما نقطه اوجش آن روز بود.از تعداد زیاد مأموران معلوم بود که آن روز یک تظاهرات معمولی نبود. مأموران شلیک می‌کردند و مردم به عقب می ‌رفتند و برخی روی زمین دراز می‌کشیدند. دیگر کاسه صبر مردم لبریز شده بود، تحمل ظلم و ستم را نداشتند. همه با هم متحد شده بودند تا آن نظام استبدادی را نابود کنند.

«سایروس برام» در کتاب خود «انقلاب ایران و مبانی رهبری آیت‌ الله خمینی» درباره فاجعه 17 شهریور آورده است: «ابتدا خاک اره‌های آغشته به بنزین را که بر کف خیابان ریخته بودند، آتش زدند و چون انبوه جمعیت هراسان در تلاطم افتاد، چند اتومبیل و اتوبوس را مشتعل ساختند. سپس فروشگاه بزرگ خیابان فرح آباد را به آتش کشیدند. آنگاه آتش مسلسل ‌ها را گشودند؛ بی ‌خبر، بی ‌امان و از هر سو؛ از زمین و از هوا، همه راه‌ های گریز و همه کوچه‌ها و خیابان‌ های فرعی را با تانک و زره پوش مسدود کردند تا کسی را توان گریختن نباشد، هدف نه پراکنده کردن مردم و نه مرعوب ساختن آنان بود؛ همه گلوله‌ها به قصد کشت شلیک می ‌شد. حتی کسانی را که به خانه ‌های دیگران پناه می‌بردند تعقیب می‌کردند و از پای در می‌آوردند و از رساندن خون به مجروحان و مصدومان هم جلوگیری می‌کردند.»

انقلاب از همین جا شروع شد :

«حسین صالحی» 71ساله از خاطرات جمعه سیاه می‌گوید:آن روز مأموران همه جا موضع گرفته و روبه‌روی راهپیمایان آماده شلیک بودند. چند هلی‌کوپتر در فضای اطراف می‌چرخید. یادم می‌آید آن روز قرار بود به امامت علامه نوری نماز بخوانیم. بعد از نماز شعار «مرگ بر شاه» و«درود بر خمینی» در خیابان ‌ها طنین انداز شد. ماموران حاضر در صحنه مدام اخطار می‌دادند که مردم متفرق شوند ولی آنها توجهی نمی‌کردند، بعد شروع به تیراندازی کردند. پس از ساعتی تا جایی که چشم می‌دید، کفش‌های فراوان و چادر زنان به جا مانده بود. انقلاب از همین جا شروع شد و به خیابان ایران کشیده شد. آن زمان وسط میدان ژاله یک تندیس عقاب بود، بعدها که میدان شهدا نام گرفت، آن را برداشتند و به جای آن یک گل لاله گذاشتند. بعد از مدتی آن را هم برداشتند. امروز دیگر فقط نامی از آن روزها باقی مانده ؛میدان شهدای 17 شهریور؛همین!

میدان تبلیغات :

پیرمرد راست می‌گفت، انقلاب از میدان  ژاله شروع شد. بعد از واقعه 17 شهریور، حوادث انقلاب و شکل گیری اعتراضات مردمی و راهپیمایی ‌های بزرگ در سراسر ایران، شتاب گرفت و سرانجام به پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران انجامید. 32 سال از حادثه 17 شهریور سال 1357 میدان ژاله می‌گذرد. میدان ژاله گر چه سال ‌‌‌هاست به میدان شهدا تبدیل شده، اما کم کم و خیلی آهسته فراموش کرد که چه روزی را به خود دیده است.

این تاریخ باشکوه و آموزنده را نباید تنها در لابه لای صفحات کتاب‌ها جست‌ و جو کرد یا فقط از زبان‌ ها شنید یا در قالب تصاویر دید؛ بلکه باید آن را از نزدیک با تمام وجود درک و دوباره با آن زندگی کرد. تاریخی که لحظه - لحظه آن را عاشقانه ساختند؛ عارفانه پرداختند و سر شار از حماسه کردند و با خون بر لوح زمان نگاشتند. برای دیدن و درک کردن حماسه زنان و مردان میدان شهدا، امروز دیگر چیزی وجود ندارد، آنها که دیده‌اند فراموش کرده‌اند، نسل جدید هم که چیزی جز یک نام برای دیدن و درک ندارد.

میدان شهدا امروز آرام است و تقریباً همان حال وهوای قدیمی را دارد؛ اما چیزی از 17 شهریور به یاد ندارد، شاید او هم پیر شده و خاطراتش را فراموش کرده است؛ اگر نه یک دنیا حرف برای گفتن داشت..


دسته ها :
15:45
X